طلائیه که بودیم دوربینم حافظه نداشت. آخرین دقایقی که آنجا بودیم رم دوربین دستم رسید. حاج آقا به گرمی روایت می کرد. نصف بچه ها سوار اتوبوس بودند ولی نمی شد دل کند. سعی بین اتوبوس و راوی کردم تا چند عکسی بگیرم و مطمئن باشم کسی معطل نیست. گرم بــــــود.